[اون مافیای منه]p5
[اونمافیایمنه]p5
ا.ت ویو
صبح از خواب پاشدم و تختم و مرتب کردم و کارامو کردم و غذا خوردم و نشستم سریال وینچنزو رو دیدم ..
ساعت 5:30 بود یونا اومد دنبالم و رفتیم سمت بار و شروع به کار کردیم و رفتیم لباسامونو پوشیدیم (اسلاید دوم)یکم باز بود . ساعت 6:45بود و کمکم مهمون های بار رسیدن که ظاهراً آدمای مهمی بودن خب معلومه اونا مافیان.
رفتم سر پستم و باید خوشامدگویی میکردم
رفتم دم در و هر مافیایی که میومد خم میشدم و با احترام رفتار میکردم پوفف..
سرمو آوردم بالا و یه لحظه پشمام ریخت!..
او..اون.. همون پسره هست که کنار اون مرده بود که داشت با پدرم قمار میکرد!
حتماً پدرش بود!
اما اینجا چیکار میکنه؟!
مگه پدرم داشت با مافیا قمار میکرد!؟
یاد حرفا و کارای خودم که اونشب جلوش کردم افتادم!..
بدون اینکه سرمو بیارم بالا سلام و خوشامدگویی کردم و رفتم سمت آشپزخونه بار
کوک ویو
راس ساعت 7:00 رسیدم جلوی بار و ماشینم رو تو پارکینگ پارک کردم و رفتم سمت ورودی بار و یکی از خدمتکارا اومد و سلام کرد و و به داخل همراهیم کرد اما اصلا صورتشو نشون نمیداد..
&به به اقا چه به موقع رسیدن
- پوفف تو که گفتی فقط خودمونیم!
&خودمونیم دیگه حالا یه سریا رو تو نمیشناسی.. آشنا میشی
- علاقه ای ندارم!
& بیا بشین .
نشستیم و همه یا با دوست دختراشون بودن یا یه هر*زه بهشون چسبیده بود و اصلا حال و حوصله نداشتم و سیگارمو روشن کردم و بهشون دقت نکردم
& کوک نوشیدنی میخوری؟
- ویسکی بگیر.
یه دختره اومد سفارشمونو گرفت و رفت قیافش خیلی برام آشنا بود اما یادم نمیومد کیه...
ماتحتم گسسته شد 🗿
لایکککککککک کننننن بوص بهت🙂🔪❤️
ا.ت ویو
صبح از خواب پاشدم و تختم و مرتب کردم و کارامو کردم و غذا خوردم و نشستم سریال وینچنزو رو دیدم ..
ساعت 5:30 بود یونا اومد دنبالم و رفتیم سمت بار و شروع به کار کردیم و رفتیم لباسامونو پوشیدیم (اسلاید دوم)یکم باز بود . ساعت 6:45بود و کمکم مهمون های بار رسیدن که ظاهراً آدمای مهمی بودن خب معلومه اونا مافیان.
رفتم سر پستم و باید خوشامدگویی میکردم
رفتم دم در و هر مافیایی که میومد خم میشدم و با احترام رفتار میکردم پوفف..
سرمو آوردم بالا و یه لحظه پشمام ریخت!..
او..اون.. همون پسره هست که کنار اون مرده بود که داشت با پدرم قمار میکرد!
حتماً پدرش بود!
اما اینجا چیکار میکنه؟!
مگه پدرم داشت با مافیا قمار میکرد!؟
یاد حرفا و کارای خودم که اونشب جلوش کردم افتادم!..
بدون اینکه سرمو بیارم بالا سلام و خوشامدگویی کردم و رفتم سمت آشپزخونه بار
کوک ویو
راس ساعت 7:00 رسیدم جلوی بار و ماشینم رو تو پارکینگ پارک کردم و رفتم سمت ورودی بار و یکی از خدمتکارا اومد و سلام کرد و و به داخل همراهیم کرد اما اصلا صورتشو نشون نمیداد..
&به به اقا چه به موقع رسیدن
- پوفف تو که گفتی فقط خودمونیم!
&خودمونیم دیگه حالا یه سریا رو تو نمیشناسی.. آشنا میشی
- علاقه ای ندارم!
& بیا بشین .
نشستیم و همه یا با دوست دختراشون بودن یا یه هر*زه بهشون چسبیده بود و اصلا حال و حوصله نداشتم و سیگارمو روشن کردم و بهشون دقت نکردم
& کوک نوشیدنی میخوری؟
- ویسکی بگیر.
یه دختره اومد سفارشمونو گرفت و رفت قیافش خیلی برام آشنا بود اما یادم نمیومد کیه...
ماتحتم گسسته شد 🗿
لایکککککککک کننننن بوص بهت🙂🔪❤️
۳.۱k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.